حســــرت ، یعنی خواستن تـــــــو كه داشتن نمی شود
هیـــچوقـــــــــت
...!!!



آدمی که بی صدا قهر میکند میخواهد که بماند
!
که دوباره بخواهد ، که دوباره خواسته شود
!
و گرنه رفتن را که بلد است
...



گوشیمون از دستمون میفته زمین ، سکته میکنیم
....
دوستمون میخوره زمین بهش می خندیم
...
یه همچین داغونایی هستیم



هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی
کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویسنــــــــد
!
بــعـضی از عـهـدهــا را روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــسـیـم
...
حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد
...
شـکـسـتَنـشـان یـک آدم را مـی شـکند
!!


موضوعات مرتبط: جملات احساسی و عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 2 مرداد 1392 ا 1:23 نويسنده : soheil ا


 

چه حریصانه لبانم را بوسیدی...

چه وحشیانه رختم را دریدی...

و من چه عاشقانه دست بر هوس هایت کشیدم

اما...

کاش میفهمیدی که زن...

تا عاشق نباشد نمی بوسد...

نمی بوید...

و تسلیم نمی کند...

رویاهای عریانش را...

 


موضوعات مرتبط: جملات احساسی و عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392 ا 21:54 نويسنده : soheil ا


شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟

خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…

نتونه به هیچکی اعتماد کنه…

هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

آخرش برسه به یه بن بست …

تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه

به اون هم نمی تونه بگه…

خبری از آسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!

بهش محل هم نداده

تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط  گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …

خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …

پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!


موضوعات مرتبط: جملات احساسی و عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392 ا 21:51 نويسنده : soheil ا

رو به آیینه آورده ام

آیینه چقدر خالی ازتصویرست

گذر عمرم را هر گز در آیینه  ندیدم

نه

این آیینه بی تقصیرست

موجهای دریا را از یاد برده ام

دریا بیهوده با ساحل من درگیراست

هیزم شکنی ساقه نیلوفری را می شکند

باغ من با این همه هیزم چرا می شکند

کوه با آن همه حجم از چشمان من ناپیداست

شاید اینبار خورشید کوه  مرا بلعیدست

شعاع نوری از پنجره بر جانم می ریزد

شاید  پنجره هم از دیدن  من بیزارست

بر می خیزم  کتابخانه را برگبار نگاه می بندم

او نیز از فرط خستگی در خواب سنگین است

عطش نوشتن مرا کلافه می کند

قلمی نیست در دست

دفترم  بیهود ه  در تردید است

بی حوصلگی باز با من وفاداری می کند

دلم  ازاین همه بی حاصلی غمگین است

من هنوز با تنهایی خود درگیرم

شاید تنهایی  نیز

از این همه تنهایی من شرمگین است


موضوعات مرتبط: جملات احساسی و عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392 ا 21:49 نويسنده : soheil ا

کاش مخابرات

یه روز صبح بهت اس ام اس میداد:

مشترک محترم و عزیز ما،

شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دویست بار میگرفتی

اس ام اس که حرفش رو نزن،

اینقدر زیاد بود که ما حساب کتابش از دستمون در میرفت

حتی بعضی اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خوشگل بود

که برا خودمون سیوش میکردیم

حتی یه شب، ( زمستون بود فکر کنم)، اینقدر حرفای خوشگل خوشگل میزدین و ما هم هی گوش میدادیم

که پای تلفن خوابمون برد،

یادمون رفت بقیه پول تلفن شما رو حساب کتاب کنیم

حالا مشترک محترم و عزیز،

چی شده که این روزا دیگه خبری ازت نیست؟

چیزی شده؟

چرا اون شمارهه رو دیگه نمیگیری؟

یه اس ام اس خالی هم حتی نمیدی

منِ مخابرات، اون دوره رو باهاتون زندگی کردم، حقمه که بدونم

 

تو هم اس ام اس بدی بگی:

بیخیال رفیق،


موضوعات مرتبط: جملات احساسی و عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392 ا 21:45 نويسنده : soheil ا
 
یادم نمی­آمد امروز چند شنبه است؟ اول هفته، وسطش یا آخرش؟ حسِ آسوده ای ست این زمان را از دست دادن. آدم انگار در دقایقی که جزءِ تقویم تاریخ محاسبه نمی­شود احساس امنیت بیشتری دارد؛ مثلِ همین ساعاتِ باقیمانده یِ روزِ 30 ام اسفند بعد از تحویلِ سال... این که ساعت­هایت آن­قدر تمام به خودت تعلق داشته باشد که نگران گذشتِ آن نباشی. اینکه بتوانی حال­ات را بی­دغدغه­ی دیروز و فردایت زندگی کنی، برایِ امثالِ منی که حساب ثانیه­هایمان را از خودمان می­کشیم خیلی لذت دارد.
 
امروز من در فاصله­ی اینکه تاریخِ از یاد بُرده را بدانم، تا باز دانستن و دوباره برنامه ریختن برای جمع­و­جور کردنِ کارها، زندگی­ها کردم... امروز دلم می­خواست در چند دقیقه­ای که نمی­دانستم کجای جدولِ زمان ایستاده­ام، آرامش و اطمینانِ آغوشِ تو را جاودانه کنم.
 

موضوعات مرتبط: جملات احساسی و عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392 ا 21:42 نويسنده : soheil ا

 

میروم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش
 
به خدا میبرم از شهر شما
 
دل شوریده و دیوانه ی خویش
 
 
 
میبرم، تا که در ان نقطه ی دور
 
شستویش دهم از رنگ گناه
 
شستشویش دهم از لکه ی عشق
 
زین همه خواهش بی جاه و تباه
 
 
می برم تا...

موضوعات مرتبط: جملات احساسی و عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392 ا 21:38 نويسنده : soheil ا
صفحه قبل 1 صفحه بعد
Weblog Themes By سایت عاشقانه